به جرأت میتوان یکی از آرزوهای و رؤیاهای دستنیافتنی رژیمهای غربی، خلاصی زنان این نظامهای سیاسی، از حس بیاحترامی است. آنان برای ایجاد حس تکریم و احترام در زنان خود، راههای متفاوتی را رفتهاند اما نتوانستهاند بر این مشکل فائق آیند.
جعفر علیاننژادی نوشت:
شکلگیری انواع و اقسام جریانات و جنبشهای «زنحامی» در این کشورها ناشی از چنین عدم موفقیتی است. سیاستهای آنها برای ایجاد چنین حسی کارگر نبوده است.
زنان وقتی راهحل موثری در عرصه سیاسی نمییابند، و در عرصه جامعه نیز چنین حسی را دریافت نمیکنند، تصمیم به ساخت گروههایی با هدف بازیابی احترام میزنند. آنها برای جبران حس بیاحترامی بیرونی، درصدد نوعی «احترامجویی درونی» هستند. و همین نیاز منجر به همدستی و همگرایی چنین زنانی میشود.
اما چنین اقدامی نیز منجر به ایجاد حس احترام پایدار در آنان نمیشود. به بیان دیگر این ایده که «اگر جامعه و سیاست به من احترام نمیگذارد اما خودم میتوانم به خودم احترام بگذارم»، نمیتواند تبدیل به یک هنجار پایدار اجتماعی و نهادینه شود.
دو دلیل عمده برای عدم موفقیت چنین ایدهای وجود دارد. اول آنکه، زنان گمان میکنند برای محترم شدن بایست، دارای تواناییهای یکسانی با مردان این کشورها شوند، تا جامعه و سیاست روی آنها هم حساب کند، یعنی تفاوتهای ظاهری خود را نادیده گرفته و با احراز تواناییهای لازم، در جامعه حضور یابند.
به گمان آنها احراز توانمندی و مهارت، مساوی است با احترام اجتماعی. یعنی توانایی او از یکطرف، مانع ضعیفه دانستنش از سوی مردان خواهد شد و از طرف دیگر نظر و نگاه مردان را کاملا از روی بدن او به مهارت او برمیگرداند.
اما چنین تدبیری در تجربه فعلی جوامع غربی منجر به ایجاد حس احترام در زنان نشده است. چون مردان هنوز به چشم خریدار به آنان نگاه میکنند و آمار آزار جنسی بیوقفه بالاتر رفته است. زنان بدنبال تکریم هویت خود هستند، اما مردان بدنبال تکریم تن و بدن آنان. بنابراین زنان بامهارت مجددا به این نتیجه میرسند که کسب احترام نه به توانایی بلکه به آراستگی است. آنان ابتدا بدن خود را نمایان میکنند و سپس مهارتشان را.
دوم آنکه زنان برای کسب احترام، تصمیم به مبارزه میگیرند. احترام به خود، یعنی باید با چنین تحقیر سیستماتیک و ظلم ساختاری مبارزه کنم. در چنین حالتی تنها امکان پیشروی آنان، جریانات چپ نظامهای سرمایهداری هستند.
ایده مرکزی مبارزاتی این دسته از زنان، انکار تفاوتهای زنانه نیست. بلکه میخواهد با تحمیل تفاوتهای زنانه به یک جامعه «مردسامان»، احترام خود را بازیابد. این ایده که «زن، مرد نیست»، کلید چنین سنت مبارزاتی است. بنابراین به دنبال اعتراضاتی کاملا بدنپایه است. برهنگی را یک نماد مبارزاتی میداند.
روابط جنسی بیقاعده، رقص و مشروب را تجویز میکند. برای مبارزه بدنبال احیای اسطوره تاریخی «زن وحشی» است. زنی که میخواهد از زیر بار چنین ظلم و تحقیر سیستماتیک درآید، باید تبدیل به «زنیگرگنما» شود تا با بدنش این احترام را بازیابد. او هویتش را در بدنش میجوید، اما چنین مبارزهای تنها طرفداران مرد او را بیشتر میکند، احترام زنانهای در کار نیست.