ماژول رسانه

  • 1259
  • 106 مرتبه
  • 09 دی 1401

محشری بود ز هر ثانیه خون می جوشید

محشری بود ز هر ثانیه خون می جوشید

قطعه

 

 از میان در و دیوار صدا می آید

یک نفر ناله کنان پشت دری، گفت علی

 

یک نفر دست به پهلو، به زمین افتاده

مادری خورد زمین و پسری گفت علی

 

شعله می ریخت ز دیوار و در بیت الله

پشت در پیرهن شعله وری گفت علی

 

بال پروانه که می سوخت و می ریخت زمین

ناله ی خسته تر از خسته تری گفت علی

 

چشم حیدر ز دم و دود سیاهی می رفت

تا که در معرکه چشمان تری گفت علی

 

فاتح خیبر و دستی که به بندست دچار

تیغ مانده به نیام و سپری گفت علی

 

چهار مهتاب تماشاگر محشر بودند

تا به روی در خانه، شرری گفت علی

 

چادری سوخت، سری سوخت، گلی پرپر شد

وسط فاجعه بی بال و پری گفت على

 

میخ و دیوار و دری دست به یکی کردند

با لگد سوخت گلی، ریخت دری، گفت علی

 

چون به پاهای علی با قد خم می افتاد

زیر بار غم و آتش، کمری گفت علی

 

پدر جان به لب و مادر سیلی خورده

پشت مادر پسر در به دری گفت علی

 

مادری از نفس افتاد، امان از آتش

ریخته در خودش اما، جگری گفت علی

 

محشری بود ز هر ثانیه خون می جوشید

هرکه می داد از این غم خبری، گفت علی

 

دست بر دامن خود برد، علی گفت علی

بغض را فاطمه می خورد، علی گفت علی

 

 

فایل های پیوست

نظرات

قوانین ارسال نظر

  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
  • با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابه دارند، انتشار نمی‌یابند بنابراین توصيه مي‌شود از مثبت و منفی استفاده کنید.
Copyright © 2024, All Rights Reserved.