لذا یک چیزی در منابع برای موسی بن جعفر آمده است، فقط برای صدّیقهی طاهره آمده است، یک شباهت پیدا کرد.
خوب معلوم است که میترسند موسی بن جعفر (سلام الله علیه) را با شمشیر بکشند. حتّی میترسیدند با آثار واضح بکشند. حتّی میترسیدند با سمی که ممکن است صورت تغییر چهره بدهد، رنگ پوست عوض بشود، بکشند.
لذا چیزهایی گفتند که مفصّل است، نمیخواهم دل شما را به درد بیاورم، تا یک نکته؛ گاهی هارون میآمد سر بزند، اینطور نوشتند اینقدر موسی بن جعفر (سلام الله علیه) حرمت داشت آخرین بار که آمد حضرت را برای آن چند سال پایانی زندانی بکند، هارون وارد مدینه شد، آمد وارد حرم پیغمبر شد، گفت: «السَّلامُ عَلَیکَ یَا رَسُولِ اللهِ» آقا آمدم یک عذرخواهی بکنم.
این فرزند تو باعث شقّ عصا و فتنه در امّت است، ناگزیر هستم او را به زندان بیندازم. یعنی آمد پیش مردم به یک نحو اعتزار کرد. وقتی این بار بردند، چون میدانست قرار است موسی بن جعفر از این زندان بیرون نیاید، گشتند یک ظالم پیدا کردند.
یک چیز عجیبی که وجود دارد، این است که لسان شکور موسی بن جعفر اینجا تشکّر میکند، خدایا من مدّتی بود یک فضای خلوتی دوست داشتم، با تو گفتگو کنم، فرصت نمیشد، باید به مردم میرسیدم، الآن دیگر کاری نیست جز اینکه با تو صحبت بکنم.
شروع به عبادت کردن کرد. اینقدر بدن مبارک او فرسوده شد، لاغر شد، از بین رفت. روایت اینطور میگوید: هارون فضل بن ربیع را صدا کرد، گفت: میخواهیم برویم به موسی بن جعفر سر بزنیم. گفت: بیا برویم. به خانهی سندی به شاهک رفتند، از آن بالا پنجرهی کوچکی بود، چطور بود که سختی آن پایین را نگاه میکرد. گفت: «مَا هَذِهِ المَلحَفِه» این پارچه چیست روی زمین افتاده است؟ گفت: این موسی بن جعفر است.
«الْمَقْبُورِ بِالْجَوْرِ وَ الْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ» در تاریکیهای مطمورهها. «ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ» ساق پای ایشان مرضوض بود، خورده شده بود. «بِحَلَقِ الْقُیُودِ» با زنجیرهای آهنی خورده شده بود.
منبع: ثقلین